مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» خاموش شدن گوشی

سلام خانمم خوبی؟؟؟؟ببخش دیشب اینترنتم قطع بود نتونستم برات بنویسم الانه همو مینویسم...

اول بذار پیام های خودمو بابا رو برات بنویسم

خوب اون روز زنگ زدم بابا گفتم ماشینو بده کار دارم کجایی؟گفت ماشین دستمه مغازم چیکار داری باهاش؟منم گفتم میرم پیش دوستام کار دارم خوب گفت خودم میبرمت گفتم میبرمت نه مگه چلاقم میدی یا نه گفت خوب میبرمت چ فرقی داره؟؟؟؟منم قطع کردم وسط حرفش

بعد اس دادم ک

زانیار:توف ب این زندگی ک بابای مردم برا بچش ماشین میخره بابای ما ازمون دریغ میکنه.باشه رحمان خان برو باهاش همون زن عزیزتو باش بگردون ما اگه برات مهم بودیم ک بهمون خیانت نمیکردی

بابام:زانیار جان تو کاملا تو اشتباهی ولی بذار ی نصیحتی بهت بکنم مادرت را همیشه به ی مداد تشبیه کن ک با هر بار تراشیدن کوچیک و کوچیک تر میشه و پدر را به خودکاری شیک و زیبا ک در ظاهرش ابهتش را همیشه حفظ میکند خم ب ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفاست ولی هیچکدامتان نمیبینید و نمیدانید ک چقدر دیگه میتواند بنویسد.متاسفانه هر وقت دلت خواست به هردویمان اهانت و بیحرمتی میکنی ولی ی روز از خواب بیدار میشی ک خیلی دیره درضمن منم دلم میخواست دنیا رو ب پات بریزم اما چیکار کنم دستم خالیست امیدوارم موفق باشی و انشالله پدر خوبی برا بچه هات باشی.

زانیار:ولی توهم نمیدونی ک اگه خودکاری تا اونجایی ک جوهر داری خوب بنویسی.تو فقط خودکاری نوشتنت برا دیگرانه ن برا من.میدونم بچه ی شما نیستم تا الانم بزرگم کردید ممنون من بچتون نیستم ولی شما پدرو مادرم بودید.تا ابد مثل پدر و مادر واقعی نگاتون کردم.من برا کسی مهم نیستم امیدی ب زندگی ندارم تویی ک پدرمی ماشین داری در اختیار بچت نمیزاری تعنه های مامانم سرجاش وایسه.این بار همه چی فرق کرده میخوام این زندگی رو بدم دست سرنوشت میخوام ریسک کنم وارد بازی شم ک شکستش یعنی مرگ پیروزیش یعنی پولداری خسته شدم عمریه دارم عقب گرد میرم میخوام راه صدساله رو ی شبه برم شاید هیچ فرصتی پیش نیاد باهم حرف بزنیم اما همیشه دوستتون داشتم و دارم اگه بچه ی خوبی نبودم و تند بودم مشکل اینه کسی درکم نکرد کسی برا دلخوشیم کاری نکرد برا همه چیز ببخشید من راه زندگیمو میخوام عوض کنم.

بابا:ای کاش درست میفهمیدی ولی نمیدانم چرا همش زود تصمیم میگیری.فقیر به دنبیال شادی ثروتمند،ثروتمند به دنبال ارامش فقیر،کودک به دنبال بزرگی و بزرگ به دنبال سادگی کودکی،پیر دنبال قدرت جوان و جوان دنبال تجربه ی پیر،انان ک رفتد در ارزوی بازگشت و انان ک موندند در ارزوی رفتن.خدایا کدامین پل در کجای دنیا خراب شده است ک پسر در مورد پدر همچین فکر میکند.؟!

زانیار:پل بینمون پل درکت ک منم جوانم شما نمیذارید جوانیم رو با دلخوشی بگذرونم چ فرقی داره بد با بدتر؟...

بله خانمم اینا اس های همون روز بود بعد جواب نداد شب رفتم خونه ی ناصر ک اونجا دعوای حسابی شد بین ناصر و عمه سر ارث بابای ناصر ک ناصر میگفت من ارث نمیخوام و میبخشم به داداشم عمه میگفت ان خوردی طلای من سر این مغازه ها فروش رفته خلاصه کار به جایی رسید ک ناصر فش داد ب مادر عمه و عمه فش داد بابای ناصر ک هردو مرده بودن منم ناراحت شدم رفتم بیرون اونا هم ب خاطر من زنگ زدن ک نکنه ازشون دلخهور شدم برگرد ناصر میگفت اعصاب ندارم بیا پیشم امنه میگفت بیا برش بیرون تا دعوامون نشده منم به عمه گفتم نذارید کیانم مثل من بار بیاد نذارید سر ی ارث ک هیچ نیست و هیچی نشده بینتون از هم بپاشه گفتم نذار کیان عقده ی محبت مادر پدرشو داشته باشه اونم هیچی نگفت ج نداد رفتم خونه اروم بودن با حرفام فقط پکر کسی حرفی نمیزد منم گفتم ناصر عمه راس میگه نبخش تو خودت لازم داری دختر داداشت تو ارومیه هر شب غذا سفارش میده فقیر چی؟؟؟اونم گفت بابا زانیار زن داداشم اومده مغازه داد و بیداد گفتم بگو برو شکایت کن ی بار میری اونایی ک به اسم بابات باشه میارن جلو تقسیم بر تعداد فرزنداش میکنن اون وقت میل خودته تو ببخشی یا ن تو اگه ببخشی خواهرت چی میبخشه؟؟؟گفتم تو از وکالت اونا تصمیم نگیر اون مغازه رو بذار شکایت کنن بعد ارزش هر نفر رو ببنی مثلا دادگاه گفت نفری ده میلیون تو ازشون بخر پولشونو بده مغازه رو نده.قبول کرد و تموم شد رفتم خونه مامانم شروع کرد تعنه و اینا منم جشو دادم فهمید منم حق دارم گفت خفه صداتو نشنوم منم گفتم چون حقه حرفام؟؟؟؟خلاصه گفتم تو مواظب زکریا و سروین باش بابا هم مواظب ماشین و اون زن دومش باشه برا من کافیه منم تو بیکسی خودم عالمی دارم رفتم بیرون رهایی دیدن ک وسط فیلم اومد گفت غذا میخوری؟؟؟؟منم گفتم اره گرم کرد و سفره انداخت و اومد گفت کم پکر باش وقتی میبینم بدی باهام اتیش میگیرم گفتم دست به تنهایی صدا نمیده اونم گفت خو باشه بخور غذاتو.

اون شب تموم شد اونا خوابیدن منم رفتم بازی کنم pes2014 فوتبال کامپیوتره ک ی ساعتی بازی کردم بعد اومدم فیلم گذاشتم دیدم  ساعت سه و اینا بود خوابیدم ک صبح ساعت نه بیدار شدم طبق معمول ک به گوشیم نگاه کنم دیدم اس دادی گفتم بیدار شده روز جمعه ای منم دیگه نمیخوابم به خاطرش بله خلاصه دیدم تو نبودی اس دوستت بود  هشت صبح داده بود منم جشو ندادم خواستم باز بخوابم مثل همیشه تا ساعت دو ک مامان گفت بلند شو بریم گفتم کجا گفت بریم روستا گفتم چرا گفت عروسیه همون خونه ای ک تعریف کردم منم گفتم حال ندارم گفت بلند شو میگم منم بلند شدم گفتم بابا اونجا انتن میده گفت نه فقط اعتباری منم گفتم نمیشه نیام گفتن نه منم لباس پوشیدم و دست و صورتمو نشستم رفتم بیرون جیم شم ک اس دادم گفتم ک شاید انتن نده نیم ساعت زنگ زدن کجایی دیره ج ندادم وقتی فهمیدم ج نمیدی رفتم خونه گفتم بریم رفتیم و تو راه به فکرت بودم ک چرا نپرسید کجا چرا نگفت کی میاید چرا اصلا ج نداد؟؟؟؟؟منم چون امروز خوابم تکمیل نشده بود اسهال و استفراغ داشتم البته ببخشید ها حالاتاشو داشتم زندگیم خلاصه رسیدیم و همه اومدن پیشواز انگار رهبر اومده بوس کردن و خلاصه دیگه خسته شدم الکی خودمو میزدم چلی انگار ندیدمشون یهو میپسچیدن سلام سید جان اخه بابا من سید نیستم نیستم جلو همه مردم سلام سید قربون جدت.

تموم شد سلام ها و اینا شد ساعت دو نهار خوردیم جات خالی از سرما داشتم میمردم رفتم تو ماشین ادامه ی خواب هههه.خلاصه بعد ی ساعت داشت عروس میرسید ک من گفتم بریم دیگه من نمیتونم منتظر باشم سردمه گفتن باشه پدر بزرگم گفت میریم این خونه ی چای میخوریم گرم ک شدیم میریم.منم گفتم ب چ مناسبت؟؟؟گفتن ک حالا بریم میفهمی.منم شک کردم صاحب عروسی اومد گفت قدم رو چشممون گذاشتید ممنون از زحمتت سید جان بابا بزرگمم گفت وضیفه بوده بعد من تو ماشین بودم شنیدم گفت ک منزل فلانی تو عروسی دعوتن یا خونه هستن؟؟؟؟گفت چرا گفت ولله به اتفاق اغا زاده میریم خدمتشون اونم گفت مبارکه ولله نمیدونم مهمونا زیادن ندیدمشون ولی دعوت بودن.بابا بزرگم گفت خوب ممنون از زحمتت و اینا خلاصه گفتن بریم منم پیاده شدم گفتم کجا گفتن میریم خونه ی فلانی بابا بزرگ برات خواستگاری کرده بریم دختره رو ببین گه خوشت نیومد نپسند گفتم مگه بقالیه ؟؟؟؟یعنی چی بابا بزرگم گفت پسرم دختره رو پیشکش کردن گفتن فقط پسره رو بیارین ازش خوشت اومد ک مبارکه منم گفتم یعنی چی مامان اگه برام زن میگیرید چرا فرنازو نمیگیرید هااا؟اونا هم گفتم نمیگیریم نشون میشه تا بعد دانشگاه منم گفتم ن خیر خیلی ممنون نشون میکنید فرنازو نشون کنید مامانم گفت خو راست میگه بچه ی بدبختم اخه کسی رو حرف بابا بزرگ حرف نمیزنه اونم ی چهره ی معروف هست خیلی ها مسشناسنش گفته بودم دیگه بهت ک داداشش ک مرد عذای عمومی شد داخل شهر حالا اینا بیخیال گفتم من زن نمیخوام اگه اینجوره بابام گفت به احترام بابابزرگ بریم اگه خوشت نیومد نپسند قبول نکن.منم گفتم فقط دیدن حرف نشون شدن بشه میرم ها گفتن باشه فقط دیدن منم قبول کردم رفتیم من پیاده شدم گفتن در بزن دیدم ایفون دارن ست گذاشتم رو دکمه ی جوری وانمود کردم ک زدم سرد بود هوا جز زکریا کسی پیاده نشد همه منتظر بودن درو وا کنن بعد بیان پایین خلاصه در نزدم بعد گفتم بابا عروسین خونه نیستن گفتن ی بار دیگه بزن نشنیدن گفتم نیستن ها اها.بابا بزرگ گفت من قرار گذاشتم یعنی چی نیستن منم گفتم خوب نیستن عروس تازه رسیده رفتن ببینن روستاس مثله این ک اگه نرن دلخوری پیش میاد گفتن وب بریم منم سوار شدم و رفتیم بابا بزرگ میگفت شانس نداری منم گفتم اره واقعا از خوشحالی و از خنده تو پوستم نمیگنجیدم خلاصه عصر شد تاریک بد رسیدیم ی روستا ی دیگه بابا بزرگ گفت خونه ی کدخدا فلانی اینجاس منم گفتم بریم اونجا رفتیم دم در زنه اومد درو برا بابا بزرگ وا کرد انگار ریس جمهوره قربون خاک پات سید از کجا راه گم کردی و بوس و این حرفا منم هر بار میبوسیدن خخخخخ

رفتیم تو و فقط زنه خونه بود یهو از طبقه ی بابا جیغ کشیدن انگار دعوا شده مامان روسررری مامان روسررری هنگ کردم ب مولا تو حیاط مونده بودم ک برم داخل یا برگردم در حالی ک اونا طبقه ی بالا بودن مامانشون از خوشحالی نمیشنید به دخترشم میگفت بیبا پایییین ی داد و بیدادی بود ک مردم از خنده اخه اولین بار بود منو با خودشون بردن ی جایی همیشه تعریف میکردن باور نمیکردم ولی انگار راست میگفتن ک بابا بزرگم خودش ی کسیه.خلاصه دخترشون اومد پایین و چجوری روسری پوشید اومد نمیدونم خوشامد گویی و از این حرفا به مامان میگفتن زن دایی ههههه.

منم نشستم و بعد رفتم دست شویی رفتم حیاط ببا اومد گفت دختره هی چشش دنبالته بدبخت پولدارن گفتم زشته  خجالت بکش خیانت در امانت نکن به حرمت بابات خندم گرفت اخه با مسخرگی میگفتم اونم گفت ای توله سگ بعد بابای دخرت اومد از مزرعه منم رفتم بوسیدمش دو بوس کرد فکر کردم سه بوس مکنه ک دو بوسه رو کرد رد شد منم هی سرمو میبردم جلو برا بوسیدنش ک اخرش بد خورد شدم اونجا.خلاصه خونه ی پولداری بودن ال ای دی سه بعدی و خونه ی بزرگ اونم روستایی!!!!شبم برگشتم خونه  بهت اس دادم این همه چیز این روز بود ک گفتم.قرار دیدنو گذاشتن برا ی وقت دیگه از اینم بدم میاد دختره گفته پسره خوشکل نباشه نمیخوام اخه خدا روستا هم خوشگلی سرش میشه؟!!!!!

ی جورایی دلت خبر داده بوده ک اینجوری ترسیدی تنها بمونی اما به ناموس فاطمه ی زهرا قسم به نوشته ی الله قسم تا روزی ک تو کنارم باشی منم کنارتم اگه نباشی پیشم خو اون موقع من میمیرم ولی باز ترکت نمیکنم.

دوست دارم بووووس

 

فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب


  ساخت وبلاگ   |   دستگاه آب قلیایی دکتر مومنی   |   روانشناس ایرانی در لندن  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! رپورتاژ آگهی ثبت کن و دیده شو !! مشاهده